دلنوشته های من

۰۴
فروردين

در کوچه پس کوچه های شهر من کودکانی زندگی میکنند که بی هیچ ادعایی نون آور سفره های خانواده هایشان هستند کودکانی که جای لذت بردن از دوران کودکی، مشغول به جمع آوری لقه نانی هستند تا کمک خرج خانواده خود بشوند.!

در کوچه پس کوچه های شهرمن  مردمانی زندگی میکنند که برای بدست آوردن لقمه ای نان صبح تا شب زحمت میکشند تا هشتشان گروی نهشان نباشد و بتوانند با خیالی آسوده سر بر بالین نهاده و خوابی راحت حداقل برای همان شب داشته باشند 

در کوچه پس کوچه های شهر من....، نه این بار بهتر است بگویم در گوشه و کنار شهر زیرا اینگونه بهتر است در گوشه و کنار شهر من مردان و زنانی هستند که با انتخاب های بد و تصمیمات اشتباه به مسیری کشیده شده اند که نیاز به کمک دارند ولی با آنها گونه ای دیگر برخورد میشود عده ای به آنان به چشم ترحم نگاه میکنند عده ای به چشم مردمان بد ذات و عده ای بی پروا از کنار آنها میگذرند

در شهر من مردمانی با خیالی آسوده و راحت و زندگی مرفه و تجملاتی وجود دارد که برای چشم و هم چشمی و رقابت سعی در پیشی گرفتن در مال و ثروت از یکدیگر دارند و بی پروا از کنار لحظات با هم بودن میگذرند از بس حرص و طمع وجودشان را فرا گرفته که جز افزایش مال و دارایی چیزی برایشان مهم نیس

در شهر من پسران و دخترانی هستند که رسم عاشقی را نمیدانند و تنها فکر میکنند عشق به معنای ساعتی با هم همبستر شدن است .!

در شهر من مردمانی وحود دارد که کتاب خواندن را وقت تلف کردن و کار افراد بیکار تلقی میکنند در حالیکه خودشان ساعت ها موبایل بدست و در حال بیهوده وقت تلف کردن هستند.!

آری در شهر من مردمانی مختلفی وجود دارد با افکار متفاوت و اقشار مختلف که هر کدام اصل زندگی را فراموش کرده و بر اساس عادت زندگی میکنند بدون هیچ تغییری! 

 

 

  • امید غفوری